کاش...

کاش...

کاش میدانستی

پشت این ساده شکستن هایت

روح مجروح کسی مدفون است

که...

برایت میمرد

و رهایش کردی....

 سروده شده توسط "آوا"


معجزه

چه ساده...

دلتنگی ات تمام دنیایم را خراب میکند

و تنها...

یک "دوستت دارم" مرا از خود بیخود...

این چیزی جز معجزه است؟!

 " آوا "

سحرگاهان

جیرجیرک بخوان ، بخوان آواز

که قمریان خوش الحان صبح خوابیدند

و کرم های درخشان لای شب بوها

به خلوت خنک صبح نور تابیدند

کنار خوشه پروین ؛ در آستانه صبح؛

دو همسفر دوردست و بعید،به یک دل و آهنگ

به یاد روزهای قشنگ

به ناز خوابیدند

سروده شده توسط " آوا"

کــــــــوکـــــــ...

خوب من ، این روزها، ساز قلبم کوک نیست

دیگر از چشمان من، غیبتت مشکوک نیست

"آوا"

 

خیال خــــــــــــــام...

و خدا میداند

چه کشیدم

...بی تو...

من... تنها...

و تو ....تنها...

بی من....

به خیال خــــــامت

مثل هرروز و همیشه به خیال خامت

آزادم...

چون غزلخوانی یک مرغک زیبا شادم

مثل دوران جوانی، مملو از فریـــــ ـــــ ـــــ ـــــادم

یا که چون ماهی خوشرنگ سر سفره عید،

دل به خلوت دادم

به خیال خامت...

آبادم...

و ندانستی هیچ...

که... ز... پا... :ا ف ت ا د م :

زیر لب میگویم

"یارب از مادر گیتی به چه طالع زادم"

بی تو هرشب صدبار ز "نــــفــــــــســـــــــــ" افتادم

جان دادم

خوب من میدانم

روزی از قعر افق می آیی

لحظه ای میخواهی

که به سویم آیی

اما...آه..........

آه از آن لحظه که در می یابی

از نفسگیرترین محنت گاه...زندگی...

آزادم،،،،،،،،

در نبودت بی کس،،،

بی صدا،،،

جـــ ــــ ـــ ـــان دادم............................

            "آوا"

بینهایت

شوقم به تو را نمیتوانم وصف کنم

نازنینم خرده مگیر از من

که قرنهاست

این مردمان

"بیـــــــــــــــــــــــــــــــــ...نهایــــ ــــ ــــ ــــ ــــ ـت"

را تعریف نشده میدانند

"آوا"

سهم من از زندگی

یک اسمان بی ستاره/

یک بسته قرص/

یک جفت چشم بیخواب/

یک بالش شور/

 و...

یک تخت "تک" نفره/

 این همه سهم من از زندگیست...

" آوا "

فتوای تقدیر

خنده... حرام...

خواب... مباح...

نفس... مکروه...

اشک... واجب...

این فتوای تقدیر است.

"آوا"

سر در خانه من

دل من یک دنیا...

قاصدک میخواهد...

تا به دستان تنومند هوا بسپارم

و بخوانم آرام نغمه ی شاد و نشاط اور امالم را

و چنان غرق تماشا بشوم

که ز لبخند گل قاصد من

روح تنهایی من رنگ خدا بگزیند

و سر انگشت "خدا"  رنج های کم و بسیارم را

از دل شاخه ی دلبستگی ام برچیند

و نفسهای تسلی گر باد

لغزش تلخ نفسهای مرا می بیند

و تو ای دوست

که سرشار تر از ابر بهار

دل به آوای غمینم دادی

باوری سرخ تر از هر گل سرخ

باوری گرمتر از رنگ نگینم دادی

سر در خانه احساس مرا زمزمه کن

که گشاینده این خانه شوم

دست یاری گر و پر مهر خداست

روشنی مهر و امید از دل خانه جداست

خانه ی

شوم

دلم

خالی از عشق و صداست...

سروده شده توسط " آوا"

دلم می خواهد...

اگر روزی خزان شد، باد پائیزی وزان شد، برگهای سبز من رنگ خزان شد
ونازک شاخه های سبز من فرسود و بی جان شد
و یا گردون اگر چرخید و طوفان شد،طراوت های من در زیر پایش مرد و ویران شد
وگر این پیکرم خشکید و لرزان شد
ودیگر زندگانی از وجودم رفت و با من سرگران شد
نمی خواهم ز ذهن جنگل زیبا شوم پاک
نمی خواهم بیافتم بی امید و بی هدف بر خاک
دلم می خواهد از برگان زرینم شود فرشی به زیر پای آهو بچگان مست و بی باک
دلم می خواهد از چوبم پلی سازند

که از آن بگذرند خرگوش های شاد و چالاک
دلم می خواهد...

                                                 " آوا "

 

تو را از دور می بوسم

چنین می گویم از حالم : لبانم سخت خاموش است

غزل هایم فراموش است

دلم جایی ندارد خانه بر دوش است

سراسر زندگانی با غم دوری هم آغوش است

بگو حرفی ،وجودم را ببین جانا، ز سر تا پا همه گوش است

تو از حالم نهی آگه، نخواهم با خبر باشی

نمی خواهم بدانی و از این حال خوشت حالی دگر باشی

و یا از شادمانی بر حذر باشی

نمی خواهم تو هم چون من ، به سیل اشک از شب تا سحر باشی

تو ماهی ،رنگ خورشیدی،برایت مثل فانوسم

پرستویی سبکبالی ،در آتش مثل ققنوسم

تو فارغ از غم هجری،غریق رنج و افسوسم

گناهم را نمی دانم ولی مغلول و محبوسم

نداری دوستم هرگز و با این حال...

                         "تو را از دور می بوسم"

سروده شده توسط : "آوا"

 

 

 

 

غریبه

غریبه آشناتری برای من ز خویشتن

طراوت لطیف عشق،هوای با تو زیستن

غریبه حجم آرزو تو را به من نشان نداد

خیال های واهی ام به قلب من امان نداد

غریبه روز های من گذشت بی حضور تو

بیا که نگذرد دگر بدون تو طلوع نو

غریبه دستهای من پر از نیاز و خواهش است

دلم غمین شکسته و نیازمند رامش است

غریبه چشم های تو زلال قلب آسمان

تو را قسم به خالقت کنار من بمان ،بمان

غریبه این فاصله ها به قدر کهکشان شده

دو چشم منتظر ببین،ببین چه خون فشان شده

غریبه این ترانه ام به نام "حق" برای تو

مزاحمت نمی شوم خواهی بمان ،خواهی برو

 سروده شده توسط " آوا "

شکست

من پذیرفتم شکست خویش را

بندهای عقل دور اندیش را

من پذیرفتم که عشق افسانه است

این دل درد آشنا دیوانه است

می روم شاید فراموشت کنم

با جدائی ها هم آغوشت کنم

میروم از رفتن من شاد باش

از عذاب دیدنم آزاد باش

گر چه تو تنها تر از من می روی

آرزو دارم ولی عاشق شوی

آرزو دارم بفهمی درد را

تلخی برخورد های سرد را

تو را دوست دارم

تو را دوست دارم

               به جای تمام کسانی که نشناخته ام

تو را دوست دارم

             به جای تمام روزگارانی که نمی زیسته ام

به خاطر عطر نان گرم ،و برفی که آب می شود

              و به خاطر یخ و سینگل ها

تو را به جای تمام کسانی که نمی شناخته ام

                 دوست می دارم

آشنای غریب

آشنا با منی و با تو غریبانه منم

عاقل و محتشمی عاشق دیوانه منم

ناشناس آمدی و صاحب این خانه شدی

خانه ویران شده و صاحب ویرانه منم

عقل من مست شد از جام نگاهت به دمی

رخت بر بسته منم ، ساکن میخانه منم

تو ندانسته مرا صید کمندت کردی

مرغ بی بال و پرم ،بی سر و کاشانه منم

تو شبیخون زده ای بر دل این خسته سپاه

غالب رزم تویی ،بین که خجولانه منم

تو بهاران مرا زرد و خزان کرده ای و

در دلم شاد و خوشم ،سر خوش و مستانه منم

در تب عشق تو دیریست که من پخته شدم

طفل جاهل بدم و عاقل و فرزانه منم

سرده شده توسط "آوا"

تجربه

های ای کوه بلند

ای سرا پا همه پند از تو این تجربه آموخته ام که...

نلرزد دلم از غرش ارابه ی سنگین زمان

و هراسی ندهم راه به دل از طوفان

کاه ننگ است

     ... کوه  ...

می باید بود

بهترین من

خوب خوب بهترین من !

  نام تو مرا همیشه مست می کند

                         بهتر از شراب بهتر از تمام شعرهای ناب

خوب خوب بهترین من!

گر چه بهترین سرود زندگیست

         من تو را به خلوت خدایی خیال خویش

بهترین بهترین خطاب می کنم

بهترین بهترین من !

شور غزل خوانی ام

تا تا که تو رفتی دلم ،پر زد و پرواز کرد

شاد و خوش و مست شد، رفت پریشانی ام

عقل جوابم نداد، عشق مرا خواند و بس

وای! چه دیر آمده حس پشیمانی ام

داغ به قلبم نشاند آتش عشقت ببین

مانده به رخسار من خجلت نادانی ام

دست به دامان عشق گشته و سائل شدم

پادشهی بین کنون دولت و سلطانی ام

آه ! نبودی چنان، خوب که می دیدمت

حال به زخمی چنین، گرگ بیابانی ام

خواسته ام رد نکن، سوی دلم برنگرد

زود بیا پس بده دعوت مهمانی ام

وای! که آزاد و خوش رفته ام از پیش تو

بی تو فضا پر شد از شور غزل خوانی ام

"سروده شده توسط آوا"

کم اما همیشه

 

مرا کم اما... همیشه دوست داشته باش

این وزن آواز من است   

عشقی که گرم و شدید است زود شعله می گیرد و می سوزد و نابود می شود

من سردی تو را نمی خواهم و نه زرد و گستاخی ات را

عشقی که دیر بپایدشتابی ندارد ، گوئی برای همه عمر وقت دارد

مرا کم اما همیشه دوست داشته باش

یک نفر...

یک نفر دست مرا بست به زنجیر غمش

دل من برد ز دستم چندی

روزگاری طی شد

عشوه هایش دل و دین برد به هر ترفندی

منه بی دل منه مجنون منه خام

من که  تن داده به هر دام و بلا و بندی

چشم بستم ز همه عالم و تنها گشتم

چشم بستم ز هر آنکس که تواند بشود دلبندی

تا که یک روز رسید از سر کویش پیغام

تلخ و سنگین و به دور از فرح و گلخندی

من نه آنم که شوم دلبر طناز برو

برو زینجا که امیدست ز من دل کندی

و نمی دانم من ز چه رو کرد مرا طرد ولی

قلب من پیشش ماند چند سال و اندی

میزبانم را من که در لطف به رویم نگشود

می سپارم به خدا بی گله بی غم و بی آژندی

دوستش می دارم گر چه من می دانم

دل او رفته به سوی دگری دلبند

سروده شده توسط "آوا"